کتاب خوب بخوانیم

غذایش را روی میز از قبل آماده کرده بودم. تا وقتی می‌آید مجبور نشوم داخل آشپزخانه غرغرش را بشنوم و قیافۀ زشتش را ببینم. رفتم لب طاقچه. کنار پنجره نشستم. حس می‌کردم که چه می‌کند. سرش را از آشپزخانه آورد بیرون و گفت: «عاشق شده‌ای بی‌ناموس؟!»

چقدر چندشم شد از حرفش. اولین بار بود که به خود جرئت داد این لفظ زشت را به من بچسباند. دلم آن‌قدر سیر بود که حوصلۀ ریختن این جملات را در دلم نداشتم. پا شدم، رفتم آشپزخانه. کمی خشمگین نگاهش کردم. بشقاب غذایش را برداشتم و محکم پرت کردم روی زمین. عصبانی بلند شد، چانه‌ام را گرفت و چسباند به ستون.

احمق بی‌شعور، بی‌ناموسی دیگه، شب‌ها تو حیاط می‌پلکی، بعدش روی طاقچه روزۀ سکوت هم می‌گیری، یه بار دیگه از این ولخرجی‌ها از خودت نشون بدی، خودم آدمت می‌کنم. فهمیدی؟
دیدگاه ها (۱)

کتاب خوب بخوانیم

حسین از زبان حسین

دعای سریع الاجابه امام کاظم علیه السلام برای تمام امور

کتاب خوب بخوانیم

فرار من

#داستان_شبمردی میگفت: خانمم همیشه میگفت دوستت دارم. من هم گذ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط